سی ان ان مقاله

زندگینامه حضرت علی (ع)
حضرت علی ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمی است که پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف می باشد . خاندان هاشمی از لحاظ... فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی در قبیله قریش و این طایفه در طوایف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسیاری از فضایل دیگر اختصاص به بنی هاشم داشته است . یک از این فضیلتها در مرتبه عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زایمان راه مسجدالح را در پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت ، و به حق کودکی که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که دیوار جنوب شرقی کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و دیوار به هم پیوست . فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتی مهمان خدا بود . و نوزاد خویش سه روز پس از سیزدهم رجب سی ام عام الفیل فاطمه را به دنیا آورد . دختر اسد از همان شکاف دیوار که دوباره گشوده شده بود بیرون آمد و گفت : پیامی از غیب شنیدم که نامش را علی بگذار .
 
 

 
دوران کودکی:

حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند می خواست ایشان به کمالات بیشتری نائل آید ، پیامبر اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجیبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پیامبر ، با چند فرزند با هزینه سنگین زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر یک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشایشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پیامبر ( ص ) ، علی ( ع ) را به خانه خود بردند . به این طریق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پیامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پیامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پیامبر از شهر خارج می شد و به کوه و بیابان می رفت او را نیز همراه خود می برد . بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه معتزله اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است .

حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص ):

پس از وحی خدا و برگزیده شدن حضرت محمد ( ص ) به پیامبری و سه سال دعوت مخفیانه ، سرانجام پیک وحی فرا رسید و فرمان دعوت همگانی داده شد . در این میان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پیامبر ( ص ) در دعوت الهیش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضیافتی بود که وی برای آشناکردن خویشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دین خدا ترتیب داد . در همین ضیافت پیامبر ( ص ) از حاضران سؤال کرد : چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پیامبر خدا ! من تو را در این راه یاری می کنم پیامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنیدن همان جواب فرمود : ای خویشاوندان و بستگان من ، بدانید که علی ( ع ) برادر و وصی و خلیفه پس از من در میان شماست . از افتخارات دیگر حضرت علی ( ع ) این است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ایشان خوابید و زمینه هجرت پیامبر ( ص ) را آماده ساخت .


 
حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت:
 
بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پیامبر ( ص ) به مدینه دو نمونه از فضایل علی ( ع ) را بیان می نمائیم :
1 - جانبازی و فداکاری در میدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پیامبر ( ص ) و شرکت در سریه های مختلف از افتخارات و فضایل آن حضرت است .
2 - ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ایشان آیات قرآن چه مکی و چه مدنی ، را ضبط می کرد . به همین علت است که وی را از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار می آورند . در این دوران بود که پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علی ( ع ) پیمان برادری و اخوت بست و به حضرت علی ( ع ) فرمود : تو برادر من در این جهان و سرای دیگر هستی . به خدایی که مرا به حق برانگیخته است ... تو را به برادری خود انتخاب می کنم ، اخوتی که دامنه آن هر دو جهان را فرا گیرد . حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص ) عمر و ابوبکر با مشورت با سعد معاذ رئیس قبیله اوس دریافتند جز علی ( ع ) کسی شایستگی زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامی که علی ( ع ) در میان نخلهای باغ یکی از انصار مشغول آبیاری بود موضوع را با ایشان در میان نهادند و ایشان فرمود : دختر پیامبر ( ص ) مورد میل و علاقه من است . و به سوی خانه رسول به راه افتاد . وقتی به حضور رسول اکرم ( ص ) رسید ، عظمت محضر پیامبر ( ص ) مانع از آن شد که سخنی بگوید ، تا اینکه رسول اکرم ( ص ) علت رجوع ایشان را جویا شد و حضرت علی ( ع ) با تکیه به فضایل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود : آیا صلاح می دانید که فاطمه را در عقد من درآورید ؟ پس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت به دامادی رسول اکرم ( ص ) نائل آمدند .

غدیر خم:

پیامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرین سال عمر پربرکتش در راه برگشت در محلی به نام غدیرخم در نزدیکی جحفه دستور توقف داد ، زیرا پیک وحی فرمان داده بود که پیامبر ( ص ) باید رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند . پس از نماز ظهر پیامبر ( ص ) بر بالای منبری از جهاز شتران رفت و فرمود : ای مردم ! نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم درباره من چه فکر می کنید ؟ مردم گفتند : گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ می کردی پیامبر فرمود : آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدای یگانه ، خدایی نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست ؟ مردم گفتند : آری ، گواهی می دهیم . سپس پیامبر ( ص ) دست حضرت علی ( ع ) را بالا گرفت و فرمود : ای مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان کیست ؟ مردم گفتند : خداوند و پیامبر او بهتر می دانند . سپس پیامبر فرموند : ای مردم ! هر کس من مولا و رهبر او هستم ، علی هم مولا و رهبر اوست . و این جمله را سه بار تکرار فرمودند . بعد مردم این انتخاب را به حضرت علی ( ع ) تبریک گفتند و با وی بیعت نمودند
 
حضرت علی ( ع ) بعد از رحلت رسول اکرم ( ص ):
 
پس از رحلت رسول اکرم ( ص ) به علت شرایط خاصی که بوجود آمده بود ، حضرت علی ( ع ) از صحنه اجتماع کناره گرفت و سکوت اختیار کرد. نه در جهادی شرکت می کرد و نه در اجتماع به طور رسمی سخن می گفت . شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردی و سازندگی افراد می پرداخت . فعالیتهای امام در این دوران به طور خلاصه اینگونه است :
1 - عبادت خدا آنهم در شان حضرت علی ( ع )
2 - تفسیر قرآن و حل مسائل دینی و فتوای حکم حوادثی که در طول 23سال زندگی پیامبر ( ص ) مشابه نداشت .
3 - پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل و شهرهای دیگر .
4 - بیان حکم بسیاری از رویدادهای نوظهور که در اسلام سابقه نداشت .
5 - حل مسائل هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و پاره ای از مشکلات با بن بست روبرو می شد .
6 - تربیت و پرورش گروهی که از ضمیر پاک و روح آماده ، برای سیر و سلوک برخوردار هستند .
7 - کار و کوشش برای تامین زندگی بسیاری از بینوایان و درماندگان تا آنجا که با دست خویش باغ احداث می کرد و قنات استخراج می نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف می نمود .
 
خلافت حضرت علی ( ع ):

در زمان خلافت حضرت علی ( ع ) جنگهای فراوانی رخ داد از جمله صفین ، جمل و نهروان که هر یک پیامدهای خاصی به دنبال داشت .
 
شهادت امام علی ( ع ):
 
بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی حضرت علی ( ع ) و معاویه و عمروعاص است . و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانان تکلیف خود را خواهنددانست . سپس با هم پیمان بستند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در میان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستید . حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد . کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد . و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآید . جزع و فریاد مکن ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن آن حضرت وارد ساخت . شریفش را رنگین کرد . در این حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الکعبه به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آیه 55سوره طه را تلاوت فرمود : شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می آوریم . حضرت علی ( ع ) در واپسین لحظات زندگی نیز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و به اینکه کارهای خود را منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید . یتیمان را فراموش نکنید ، حقوق همسایگان را مراعات کنید . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهید . نماز را بسیار گرامی بدارید که ستون دین شماست . حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شد
ابوطالب پدر امام على(ع) در میان قریش بسیار بزرگ و محترم بود، او در تربیت فرزندان خود دقت و تلاش زیادی نموده و از ابتدا آن‌ها را با تقوى و با فضیلت تربیت می‌کرد و از کودکى فنون اسب‌سوارى و رزم و تیراندازى را به رسم عرب به آنها تعلیم می‌داد.
پیغمبر اکرم(ص) در کودکى از داشتن پدر محروم شده بودند، ایشان در ابتدا تحت کفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب، برادرزاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود. همچنین فاطمه بنت اسد، مادر على(ع) و همسر ابوطالب نیز براى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى کامل داشت بطوری که در هنگام فوت فاطمه رسول اکرم صلى الله علیه و آله نیز مانند على علیه السلام بسیار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز گزارد و پیراهن خود را بر وى پوشانید.
چون نبى گرامى در خانه عموى خود ابوطالب بزرگ شد بپاس احترام و بمنظور تشکر و قدردانى از فداکاریهاى عموى خود در صدد بود که بنحوى ازانحاء و بنا به وظیفه حق‌شناسى کمک و مساعدتى به عموى مهربان خود نموده باشد.
اتفاقا در آنموقع که على علیه السلام وارد ششمین سال زندگانى خود شده بود قحطى عظیمى در مکه پدیدار شد و چون ابوطالب مرد عیالمند بوده و اداره هزینه یک خانواده پر جمعیت در سال قحطى خالى از اشکال نبود لذا پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم؛ على علیه السلام را که دوران شیرخوارگی و کودکى را گذرانیده و در سن شش سالگى بود جهت تکفل معاش از پدرش ابوطالب گرفته و بدین بهانه او را تحت تربیت و قیمومت خود قرار داد و بهمان ترتیب که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در پناه عم خود ابوطالب و زوجه وى فاطمه زندگى میکرد پیغمبر و زوجه‏اش خدیجه(س) نیز براى على علیه السلام بمنزله پدر و مادر مهربانى بودند.
ابن صباغ در فصول المهمه و مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى‏نویسند که سالى در مکه قحطى شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بعم خود عباس بن عبد المطلب که توانگر و مالدار بود فرمود که برادرت ابوطالب عیالمند است و پریشان حال و قوم و خویش براى کمک و مساعدت از همه سزاوارتر است بیا بنزد او برویم و بارى از دوش او برداریم و هر یک از ما یکى از پسران او را براى تأمین معاشش بخانه خود ببریم و امور زندگى را بر ابوطالب سهل و آسان گردانیم،عباس گفت بلى بخدا این فضل کریم و صله رحم است پس ابوطالب را ملاقات کردند و او را از تصمیم خود آگاه ساختند ابوطالب گفت طالب و عقیل را (در روایت دیگر گفت عقیل را) براى من بگذارید و هر چه میخواهید بکنید،عباس جعفر را برد و حمزه طالب را و نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز على علیه السلام را بهمراه خود برد.
نکته‏اى که تذکر آن در اینجا لازم است اینست که على علیه السلام در میان اولاد ابوطالب با سایرین قابل قیاس نبوده است هنگامیکه پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را از نزد پدرش بخانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و موضوع‏تکفل،یک جاذبه قوى و شدیدى بین آن دو برقرار بود که گوئى ذره‏اى بود بخورشید پیوست و یا قطره‏اى بود که در دریا محو گردید و به این حسن انتخابى که رسول گرامى بعمل آورده بود میل وافر و کمال اشتیاق را داشت زیرا.
على را قدر پیغمبر شناسد
بلى قدر گوهر زرگر شناسد
البته مربى و معلمى مانند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که آیه علمه شدید القوی در شأن او نازل شده و خود در مکتب ربوبى (چنانکه فرماید ادبنى ربى فاحسن تأدیبى) تأدیب و تربیت شده است شاگرد و متعلمى هم چون على لازم دارد.
على علیه السلام از کودکى سرگرم عواطف محمدى بوده و یک الفت و علاقه بى نظیرى به پیغمبر داشت که رشته محکم آن به هیچوجه قابل گسیختن نبود.
على علیه السلام سایه‌وار دنبال پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم میرفت و تحت تربیت و تأدیب مستقیم آنحضرت قرار میگرفت و در تمام شئون پیرو عقاید و عادات او بود بطوریکه در اندک مدتى تمام حرکات و سکنات و اخلاق و عادات او را فرا گرفت.
دوره زندگانى آدمى به چند مرحله تقسیم میشود و انسان در هر مرحله به اقتضاى سن خود اعمالى را انجام میدهد،دوران طفولیت با اشتغال به اعمال و حرکات خاصى ارتباط دارد ولى على علیه السلام بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازیهاى کودکانه نرفته و از چنین اعمالى احتراز میجست بلکه از همان کودکى در فکر بود و رفتار و کردارش از ابتداى طفولیت نمایشگر یک تکامل معنوى و نمونه یک عظمت خدائى بود. على علیه السلام تا سن هشت سالگى تحت کفالت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى این بازگشت او را از مصاحبت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مانع نشد و بلکه یک صورت تشریفاتى ظاهرى داشت و اکثر اوقات على علیه السلام در خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم‏سپرى میشد آنحضرت نیز مهربانی‌ها و محبت‏هاى ابوطالب را که در زوایاى قلبش انباشته بود در دل على منعکس میساخت و فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى خود را سرمشق تربیت او قرار میداد و بدین ترتیب دوران کودکى و ایام طفولیت على علیه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم) در پناه و حمایت آن حضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت مقدماتى موجب شد که على علیه السلام پیش از همه دعوت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازى و فداکارى در راه حق و حقیقت گردید.
علی (ع) در دوران بعثت
سبقتکم الى الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمى

(على علیه السلام)

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع  آن روز کناره گرفته و بطور انفرادی به تفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلى طبیعت و اسرار وجود مطالعه میکرد،چون به چهل سالگى رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابدیت ضمیر او را روشن ساخته و از خلقت و اسرار آفرینش دریچه‏اى بر خاطر او گشوده گردید،زبانش به افشاى حقیقت گویا گشت و براى ارشاد و هدایت مردم مأمور شد.محمد صلى الله علیه و آله و سلم از آنچه میدید ندای حقیقت میشنید و هر جا بود جستجوى حقیقت میکرد،در دل خروشى داشت و در عین حال زبان به خاموشى کشیده بود ولى سیماى ملکوتیش گویاى این مطلب بود که:

در اندرون من خسته دل ندانم چیست‏
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است
 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۵
محمدعلی مولایی بردسیر







 عنوان : عزت در قران
نام محقق :محمد علی مولایی بردسیر
   







بسم الله الرحمن الرحیم
خطوط برجسته و طلایى تاریخ ملتها متعلق به کسانى است که با حریت و آزادى زندگى گرده و عزت و شرافت خو را بر هر مال و منالى ترجیح داده اند، کسانى که از جان و مال و مقام و خاندان گذشته اند اما تن به ذلت نداده اند، افتخار هر ملتى نیز به وجود چنین آزاد مردان است .
ادیان الهى که انسان را خلیفه خدا و در روى زمین مى دانند ارزش والایى براى مقام را انسان قائل هستند بخصوص دین مقدس اسلام که بالاترین ارج را براى مقام انسان واقعى منظور داشته است .
و لقد کرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر (1)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم ....
یعنى این کرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قرار دادیم . کرامت و عزت و بزرگوارى جزئى از سرشت انسان است . این است که اگر انسان خود را آنچنان که هست بیابد کرامت و عزت را مى یابد. (2)
اسلام انسان مومن را عزیزتر از هر موجودى به شمار آورده .
امام کاظم علیه السلام فرمود:
... المومن اغز من الکبریت الاحمر ... (3)
... مومن گرامى تر از یاقوت سرخ است ...
امام صادق علیه السلام فرمود:
المومن اعظم حرمه من الکعبه (4)
احترام مومن از کعبه بیشتر است .
و به هیچ وجه به مومن اجازه نمى دهد که خود را پست و با ذلت جلوه دهد و شرافت انسانى خود را پایمال کند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
ان الله فوض الى المومن کل شى ء الا اذلاله نفسه (5)
همانا خداوند هر امرى را به مومن تفویض کرده اما ذلیل کردن نفس خود را به او اجازه نداده است .
امام على علیه السلام فرمود:
اکرم نفسک کل دنیه ... (6)
نفس خویش را از هر کار پستى برتر و بالاتر بدار...
امام صادق علیه السلام فرمود:
... و لا تکن واهنا یحقرک من عرفک ... (7)
... و شل و سست مباش که هر که تو را ببیند تحقیر کند...
و از طرف دیگر توصیه و سفارش اکید به حفظ عزت و کرامت .
امام کاظم علیه السلام فرمود:
ان اعظم الناس قدرا من لایرى الدنیا لنفسه خطرا (8)
از همه مردم بلند مرتبه تر و عظیم القدرتر آن کسى است که اگر تمام دنیا را یک طرف بگذارند او خودش و عزت و نفسش را بر تمام دنیا مقدم مى دارد.
یعنى حاضر نیست شرافت و کرامت خود را در مقابل این که تمام نعمتهاى دنیا را به او بدهند لکه دار کند. در این زمینه روایات فراوان است که در بخشهاى بعد به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
حفظ شرافت و عزت نفس براى همه لازم است ، اما براى برخى از اصناف مردم لازمتر است که در راس آنها نظامیان و حافظان مرز و بوم و آیین قرار دارند، چرا که عزت آنان ، عزت ملت و شرف و مجد آنان ، مجد و عظمت دین و آیین است .
فالجنود باذن الله حصون الرعیه و زین الولاه و عز الدین ... (9)
علل و عوامل عزت  
در سخنان پیشوایان عزت ، مطالبى بسیار درباره علل و عوامل عزت وارد شده است ، (10) عواملى که در سایه آنها مى توان فرد را در چارچوب سیره نبوى تربیت کرد، عواملى که با تدارک آنها فرد عزیز و در نتیجه نفوذناپذیر، محکم ، راسخ و شکست ناپذیر مى شود. اکنون به مهمترین این علل اشاره مى شود.
اطاعت خدا
هیچ چیز چون بندگى و اطاعت از خدا آدمى را عزت نمى بخشد از پیام آور عزت روایت شده است که فرمود:
ان ربکم یقول کل یوم : انا العزیز فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز (11)
خداوند هر روز ندا مى دهد که من پروردگار عزیز شمایم ، و هر که خواهان عزت دو جهان است ، خداى عزیز را اطاعت کند.
اطاعت خدا ذره ناچیز و حقیر را به بى نهایت عزیز و قوى مرتبط مى کند و از او موجودى سرافراز مى سازد.
از امیر مومنان علیه السلام وارد شده است :
اذا طلبت العز فاطلبه بالطاعه (12)
هرگاه خواهان عزت شدى ، آن را در اطاعت و فرمانبردارى خداى بجوى .
انسان خواهان عزت ، باید آن را از خدا و به سبب اطاعت او بخواهد که پیام آور عزت صلى الله علیه و آله به ابو امامه فرمود:
یا ابا امامه ! اعز امر الله ، یعزک الله (13)
اى ابوامامه ، امر خدا را عزیز بدار تا خداوند تو را عزت بخشد.
عزیز داشتن امر خدا در اطاعت و فرمانبردارى اوست که کلید عزت یابى است و هیچ چیز چون آن راهگشا به این کمال نیست .
از امیرمومنان علیه السلام وارد شده است :
لا عز الا بالطاعه (14)
هیچ عزتى نیست مگر به سبب اطاعت و فرمانبردارى (خداى ).
مادام که این رابطه میان مخلوق و خالق هستى وجود دارد، و انسان در مدار اطاعت حق است ، عزت نیز هست و چون از این عهد الهى خارج شود، جز ذلتى خفت بار بهره اى نخواهد داشت .
تقواى الهى
تقواى الهى پوششى است که آدمى را مصون و محکم و استوار مى سازد و او را از آسیب و سستى و ناراستى حفظ مى کند.
راغب اصفهانى مى نویسد: تقوا از وقایه است و وقایه به معناى حفظ و نگهدارى چیزى است از هر چه که به (محافظ) قرار دادن از آنچه بیم مى رود (بدان آسیب و زیان رساند).(15)
پیامبر عزت فرموده است :
من اراد ان یکون ان اعز الناس فلیتق الله (16)
هر که مى خواهد که با عزت ترین مردمان باشد، پس تقواى الهى پیشه کند.
تقواى الهى در ارجمندى آدمى چنان نقش آفرین است که از امیر مومنان علیه السلام وارد شده است که فرمود:
لا عز اعز من التقوى (17)
هیچ عزتى عزت بخش تر از تقوا نیست .
تقوا سرافرازى مى آورد و پرده درى سرافکندگى ، تقوا راه مى نماید و خودخواهى به گمراهى مى کشاند تقوا ارجمند مى کند و گناه خوار مى سازد، تقوا آزاد مى کند و نافرمانى به اسارت در مى آورد، تقوا استوار مى سازد و نفسانیت فرو مى پاشد، و چه نیکو فرموده است امیر بیان على علیه السلام :
التقوى تعز، الفجور تذل (18)
تقوا عزت مى بخشد و تبهکارى ذلیل مى سازد.
بنابراین نسبتى مستقیم و رابطه اى تنگاتنگ میان تقوا و عزت وجود دارد و هر چه بر آن افزوده شود، این فزونى مى یابد. تقواى الهى از چنان جایگاهى در عزت بخشى برخوردار است که پیشواى پرهیزگاران ، على علیه السلام درباره اش فرمود:
لاکرم اعز من التقوى (19)
هیچ کرامتى چون تقوا، انسان را عزیزترین نمى سازد.
انقطاع
به میزانى که انسان به خدا تکیه مى کند و از غیر خدا گسسته مى شود، به همان میزان عزت مى یابد. زیرا عزت مختص اوست و جز با گسستن از غیر خدا به دست نمى آید. در خبرى مشهور آمده است که جبرئیل امین خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رسید و چنین گفت :
یا محمد! عش ما شئت فانک میت و احبب من شئت فانک مفارقه ، و اعمل ما شئت فانک مجزى به ، و اعلم ان شرک الرجل قیامه باللیل ، و عزه استغناوه عن الناس (20)
اى محمد! هر چه مى خواهى زندگى کن ، اما مردم است ، هر که را مى خواهى دوست بدار، اما جدایى است ، هر چه مى خواهى بکن ، اما جزاى آن را خواهى دید، و بدان که شرافت انسان در شب زنده دارى است و عزت او در بى نیازى از مردم .
این آموزش انقطاع و عزت یافتن در سیره نبوى است . ارجمندى و بزرگى حقیقى در سایه گسستن از غیر خدا به دست مى آید.
لقمان حکیم فرزند خود را به انقطاع و قطع طمع مى خواند و در این جهت تربیت مى کند:
پسرم ... اگر خواهان آنى که همه عزت این جهانى را داشته باشى ، از آنچه در دست مردم است قطع طمع کن که پیامبران و راستکرداران به آنچه دست یافتند، منحصرا به سبب قطع طمعشان بود.
اوصیاى پیامبر که جلوه هاى کامل عزت الهى در مدرسه پیامبرند به سبب انقطاع کاملشان به کمال عزت رسیدند، و از همین روست که در دعاى شعبانیه امیر مومنان علیه السلام که بنابر نقل ابن خالویه همه اوصیاى پیامبر آن را مى خوانده اند. (21)
چنین آمده است :
الهى هب لى کمال الانقطاع الیک (22)
خداى من ، مرا انقطاع کامل به سوى خود عطا فرما.
اولیاى خدا از خود گسستند و به خدا پیوستند و به عزت رسیدند و شکست ناپذیر شدند. این سنت خداست که هر کس طمع خویش بمیراند، به عزت دست یابد و عزتش پایدار ماند. از امام باقر علیه السلام روایت شده است که فرمود:
اطلب بقاء العز باماته الطمع (23)
ماندگارى عزت را با میراندن طمع بخواه .
تربیت نبوى به انقطاع مى خواند تا آدمى را از اسارت برهاند و به کمال برساند. زیرا زندگى توام با آزادگى و عزت جز با انقطاع طمع فراهم نمى شود که پیشواى آزادگان ، على علیه السلام فرموده است :
من اراد ان یعیش حرا ایام حیاته فلا یسکن الطمع قلبه (24)
هر کس خواهان آن اس که در دوران زندگى خویش آزادانه زیست کند، هرگز طمع را در دل خویش جایگزین نسازد.
ایمان
ایمان به خداوند و اعتقاد به وجود خالق و مدبر دانا و تواناى جهان ، بالاترین مجد و شرف را براى انسان به ارمغان مى آورد و در سر لوحه تمام مجدها و بزرگوارى هاى انسان قرار دارد.
من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا (25)
لله العزه و لرسوله و للمومنین (26)
امام صادق علیه السلام فرمود:
فالمومن یکون عزیزا و لایکون ذلیلا (27)
مومن عزیز است و هرگز ذلیل نمى شود.
جهاد
جهاد در راه خدا باعث سرکوبى دشمنان انسانیت و موجب سرافرازى اسلام و عزت آیین است . تنها وسیله اى که پیروان حق براى نزدیکى به خداوند بدان دست مى یازند، ایمان به خداوند و فرستاده او و جهاد در راه او، که بالاترین مرتبه عزت در اسلام است :
و الجهاد فى سبیله فانه ذروه الاسلام (28)
و خداوند متعال جهاد را براى عزت اسلام قرار داده است :
و (افرض الله ) الجهاد عزا للاسلام (29)
و در حدیث دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است :
ذروه الاسلام الجهاد فى سبیل الله لایناله الا افضلهم (30)
رفیعترین چشم انداز اسلام ، جهاد در راه خداست که جز بهترین مسلمانها به آن دست نیابند.
و در سخنى دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله :
... ان الله تبارک و تعالى اعز امتى بسنابک خیلها و مراکز رماحها (31)
همانا خداوند تبارک و تعالى امتم را به سم ستوران و نوک نیزه ها و سنان ها عزیز و گرامى داشته است .
جهاد و پیکار در راه خدا نه تنها عزت براى کسانى است که در آن شرکت مى کنند بلکه براى نسلهاى آینده نیز موجب عزت و شرافت است .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
اغزوا تورثوا ابنائکم مجدا (32)
پیکار کنید تا براى فرزندانتان مجد و بزرگوارى میراث گذارید.
امیر مومنان و سرور مجاهدان در وصف جهاد مى فرماید:
بعد از اعتقاد به اسلام ، اشرف اعمال جهاد است که موجب قوام و استوارى دین است و اجر عظیم دارد و در عین حال با عزت و مناعت همراه است ... (33)
قرآن و اهل بیت
قرآن ، کتاب محکم الهى و اهل بیت عصمت و طهارت دو مشعل فروزان هدایتند که تمسک به هر دوى آنها و پیروى از دستوراتشان موجب سعادت و ترک آنها یا یکى از این دو موجب گمراهى و ضلالت است .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ... (34)
روشن است که راه یافته و سیر کننده در صراط مستقیم عزیز است و آنکه از مسیر سعادت منحرف و گمراه گشته ، ذلیل است .
امیرالمؤ منین علیه السلام درباره قرآن مى فرماید:
ثم انزل علیه الکتاب نورا... و عزا لاتهزم انصاره و حقا لا تخذل اعوانه ... (35)
پس قرآن را بر او فرستاد، نورى که چراغ آن فرو نمیرد... و عزتى است که یارنش را شکست و ناپایدارى نباشد و حقى که یاورانش را زیان و خوارى نباشد.
امام صادق علیه السلام نیز در مورد اهل بیت و تبعیت از ایشان مى فرماید:
معنا رایه الحق ، من تبعها لحق و من تاخر عنها غرق ، الاوبنا یدرک تره کل مومن و بنا تخلع ربقه الذل عن اعناقکم و... (36)
پرچم حق با ماست ، هر کس از آن پیروى کند به او مى رسد و هر کسى عقب بماند غرق مى شود، همانا به وسیله ما خونبهاى هر مومنى (که به ناحق کشته شد) گرفته مى شود و به وسیله ما، طوق ذلت از گردنهاى شما برداشته مى شود.
امیرالمؤ منین علیه السلام در این مورد مى فرماید:
بنا اهتدیتم الظلماء و بنا تسنمتم العلیا (37)
به وسیله ما راه یافتید در تاریکى و به وسیله ما بالا رفته و بر مرتبه بلند رسیدید.
اتحاد و اتفاق
یکى دیگر از عوامل بسیار مهم عزت و شرافت ملتها و اجتماعات ، همدلى ، هماهنگى و وحدت کلمه بین افراد آن جامعه مى باشد.
سخنان امیر مومنان علیه السلام در نهج البلاغه ، نکات بسیار ارزنده اى را در این مورد آشکار مى سازد، از جمله در مورد عزت و نیرومندى عرب و جهت اسلام و اتحادشان مى فرماید:
و العرب الیوم ، و ان کانوا قلیلا، فهم کثیرون بالاسلام عزیزون بالاجتماع (38)
و عرب امروز اگر چه در شما اندکند اما با یکدلى و یک سخنى در اسلام عزیزند و بسیار.
و درباره امتهاى گذشته و سرنوشت آنها در حال اتحاد و اتفاق مى فرماید:
پس بنگرید آنگاه که گروهها فراهم بودند و همگان راه یک آرزو مى پیمودند چگونه مى آسودند و دلها راست بود و باهم ساز وار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها بر یارى هم آخته و دیده ها به یکسو دوخته و اراده ها در پى یک چیز تاخته . آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان فرمانروایى نمى نمودند!؟
پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید چون میانشان جدایى افتاد...(39)
کمالات روحى و صفات کمالى
کمالات روحى و صفات کمالى از جمله عللى است که نقش ایجاد و حفظ عزت را دارد، مادام که انسان متصف به این کمالات است ، عزیز است ، و با کمرنگ شدن این صفات و روحیات عزت نیز کمرنگ مى شود.
از جمله این صفات و کمالات مى توان به موارد زیر اشاره کرد: (40)
انصاف
پاس داشتن عدل و داد و رعایت حق مردمان و با آنان به راستى رفتار کردن ،(41) از جمله امورى است که عزت آدمى را پایدار مى کند و افزون مى سازد. از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است که گفت : امیر مومنان علیه السلام در ضمن سختى فرمود:
الا انه من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله الا عزا (42)
بدانید هر که از خود به مردم انصاف دهد، خداوند جز عزتش نیفزاید.
قیام به حق و گرفتن حق
مادام که انسان براى حق برخیزد و در برپایى حق بکوشد در عزت خداست و خداوند از هر که اقامه حق و داد کند خوارى ببرد و لباس ارجمندى و بزرگى بر تنش کند. از امام عسکرى علیه السلام چنین نقل شده است :
ما ترک الحق عزیز الا ذل ، و لا اخذ به ذلیل الا عز (43)
هیچ عزیزى حق واننهاد مگر آنکه خوار شد، و هیچ خوارى اقامه حق نکرد مگر آنکه عزیز شد.
در گذشتن در عین قدرت و بخشش و پیوند
بزرگوارى و گذشت و بخشش از جمله امورى است که عزت آفرین است و هر چه این کلمات در انسان افزون شود بر عزتش افزون مى شود. پیامبر بزرگوار و ارجمند اسلام فرموده است :
علیکم بالعفو، فان العفو لا یزید العبد الا عزا، فتعافوا یعزکم الله (44)
بر شما باد به گذشت که گذشت کردن جز بر عزت بنده نمى افزاید، پس از یکدیگر در گذرید تا خدا شما را عزیز کند.
همچنین شیخ طوسى (ره ) به اسناد خود روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
من عفا عن مظلمه ابدله الله بها عزا فى الدنیا و الاخره (45)
آن که از ستمى گذشت کند، خداوند در عوض آن به او عزت دنیا و آخرت بخشد.
جابر از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
ثلاث لایزید الله بهن المرء المسلم الاعزا: الصفح عمن ظلمه ، و اعطاء من حرمه ، و الصله لمن قطعه (46)
سه چیز است که خداوند به وسیله آنها جز عزت انسان مسلمان را نیفزیاد: گذشت از کسى که به او ستم روا داشته ، و بخشیدن آن که او را محروم ساخته ، و پیوند با آن که از او بریده است .
فرو خوردن خشم
آن که بر وجود خود قاهر است و خشم خود را فرو مى خورد به عزت الهى نایل مى شود. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
ما من عبد کظم غیظا الا زاده الله عزوجل عزا فى الدنیا و الاخره : و قد قال الله عزوجل : (و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین ) و اثابه الله مکان غیظه ذلک (47)
هیچ بنده اى خشمى را فرو نخورد، مگر آنکه خداى عزوجل عزت او را در دنیا و آخرت بیفزاید؛ و همانا خداى عزوجل فرموده است : و آنان که فروخوردگان خشم و در گذرندگان از مردمند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد. و خدا به جاى فرو خوردن خشمش او را چنین پاداش مى دهد.
صبر و استقامت
صبر و استقامت از مهمترین علل به وجود آورنده و پایدارنده عزت است . صبر در برابر گناه ، صبر در طاعت خدا، صبر در مصیبتها و صبر در برابر مال و مقام و خود را حفظ کردن آدمى را محکم و استوار مى کند.
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایى همچو صبر آدم ندید (48)

امام صادق علیه السلام فرموده است :
من صبر على مصیبه زاده الله عزوجل عزا على عزه (49)
هر که به مصیبتى شکیبایى ورزد، خداى عزوجل عزت بر عزتش بیفزاید.
شجاعت
شجاعت از کمالاتى است که آدمى را استوار مى سازد و عزتش را نگه مى دارد چنانکه در سخنان على علیه السلام وارد شده است :
الشجاعه احد العزین (50)
شجاعت یکى از دو عزت است .
شجاعت چنان عزت آفرین است که خود برابر با تمام عزتهاى دیگر است ؛(51) و نمى گذارد آدمى تن به خوارى و پستى دهد که على علیه السلام فرموده است :
الشجاعه عز حاضر (52)
شجاعت عزتى است مهیا و آماده .
قناعت
قناعت و گسستن خود از فزون طلبى ، آدمى را عزت مى بخشد زیرا زیاده خواهى و هوس بى حاصل است که آدمى را در دامن حسرت و خوارى فرو مى برد و چون ریشه این درخت زده شود، سربلندى و عزت به بار آید. در سخنان نورانى امیرمومنان علیه السلام وارد شده است .
القناعه تودى الى العز (53)
قناعت به سوى عزت مى کشاند.
ثمره القناعه العز (54)
میوه قناعت عزت است .
اقنع تعز (55)
قناعت کن ، عزیز باش .
القناعه عز (56)
قناعت عزت است .
خردمند هرگز از قناعت دست نمى کشد و تن به خوارى نمى سپارد.
عزت ز قناعت است و خوارى طمع
با عزت خود بساز و خوارى مطلب (57)

برائت از بدى و شر
انسان به میزانى که از بدى و شر پاک مى شود و از آن دورى و بیزارى مى جوید به بزرگى و ارجمندى مى رسد؛ وارهیدن از آن ، پیوستن به این را مى آورد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
من برى من الشر نال العز (58)
هر که از شر و بدى برائت جوید به عزت دست یابد.
علم و حلم
لاشرف کالعلم و لا عز کالحلم ... (59)
هیچ شرف چون دانایى و هیچ عزت چون بردبار بودن نیست ...
صبر و تحمل
امیرالمؤ منین علیه السلام نتیجه صبر و تحمل امتهاى گذشته را چنین بیان مى فرماید:
... تا خدا دید چگونه در راه دوستى او بر آزار شکیبایند، و چسان از بیم او ناخوشایند را تحمل مى نمایند، از تنگناهاى بلا گشایشى برایشان پدید آورد. و از پس خوارى ، ارجمند شان فرمود و آرامش را جایگزین بیم کرد. پس پادشاهان حکمران شدند و پیشوایان با فر و شان و کرامت خدا درباره شان تا بدانجا رسید که دیده آرزو نهایت آن را ندید... (60)
حسن خلق
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:
علیکم بمکارم الاخلاق فانها رفعه و ایاکم و الاخلاق الدنیه فانها تضع الشریف و تهدم المجد (61)
بر شما باد به اخلاق نیکو چرا که موجب رفعت و بلندى است و بپرهیزید از اخلاق پست . زیرا شخصى بزرگ را پست مى کند و مجد و عزت را نابود مى سازد.
تواضع
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
التواضع لایزید العبد الا رفعه فتواضعوا یرفعکم الله (62)
فروتنى جز بر رفعت و بلندى مقام بنده نمى افزاید پس تواضع پیشه کنید تا خداوند مقام شما را بالا برد.
اطاعت از رهبران عادل
و طاعه ولاه العدل تمام العز (63)
و فرمانبردارى از والیان عادل نهایت عزت است .
صدق
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:
الصدق عز (64)
راستى عزت است .
الصادق على شفا منجاه و کرامه ... (65)
راستگو بر کنگره هاى رستگارى و بزرگوارى است ...
موجبات ذلت
با دقت در آنچه گذشت ، امورى که موجب ذلت و خوارى انسان است ، معلوم مى گردد، زیرا عمل نکردن و سازگار نبودن با موجبات عزت ، سبب ذلت خواهد بود لکن براى توضیح بیشتر، برخى از عوامل ذلت را یاد آور مى شویم .
نفاق و دوستى با کافران
خداوند متعال در قرآن مجید بیان مى فرماید: که عزت تنها از آن خدا و پیامبرش و مومنین مى باشد و لکن منافقین درک نمى کنند و در آیه دیگر به منافقین که کافران را دوست مى دارند و در پى کسب عزت در پیش آنان هستند وعده عذاب مى دهد.
بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما. الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزه لله جمیعا (66)
و مژده بده منافقین را به این که عذاب دردناک برایشان (مقرر) است . آنانکه مومنان را ترک گفته و کافران را دوست گرفتند، آیا عزت را در پیش ایشان جستجو مى کنند پس همانا تمام عزت براى خداست .
طلب عزت از غیر خدا
چنانکه از آیه شریفه معلوم شد تمام عزت براى خداست پس هر کس غیر از خداوند متعال طلب عزت نماید و به خاطر کسب شرف و کرامت به سوى غیرخدا دست دراز کند، ذلیل خواهد شد.
امیرالمؤ منین علیه السلام در این باره مى فرماید:
من اعتز بغیر الله سبحانه ذل (67)
هر کس به غیر خدا عزت یابد، ذلیل شود.
و به همین مضمون از رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز روایت شده است که :
من اعتز بالعبید اذله الله (68)
هر کس به بندگان عزیز گردد خداى تعالى وى را ذلیل کند.
ترک جهاد
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
للجنه باب یقال له باب المجاهدین ... قال : فمن ترک الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معیشته و محقا فى دینه . (69)
بهشت درى دارد که به آن باب مجاهدان گفته مى شود... و فرمود: پس هر کس جهاد را ترک کند خداوند لباس مذلت را به اوى مى پوشاند...
چنانکه جهاد تنها موجب عزت براى نسل جهادگر در هر عصر نیست ، بلکه موجب سرافرازى نسلهاى آنیده نیز مى باشد، در مقابل ترک جهاد هم موجب ذلت و سرافکندگى براى نسل حاضر و آینده مى شود. امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
فعاودوا الکر، و استحیوا من الفر، فانه عار فى الاعقاب ، و نار یوم الحساب (70)
پس پشت سر هم حمله آورید و از فرار شرم کنید که موجب سرافکندگى و عار در نسلهاى بعد و نیز سبب آتش در روز حساب است .
سستى در جهاد و فرصت دادن به دشمن
باید به موقع و در اولین فرصت ممکن به جهاد اقدام کرد و فرصت را از دست دشمن خارج نمود و با ابتکار عمل و سرعت عمل و هوشیارى نظامى ، دشمن را سرکوب کرد. و گرنه اهمال در جهاد و فرصت دادن به دشمن ، موجب ذلت خواهد شد.
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
... و قلت لکم اغزوهم قبل ان یغزوکم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا... (71)
... و گفتم با آنان بستیزید پیش از آنکه بر شما حمله برند و به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نجنگیدند جز که جامه خوارى بر آن مردم پوشاندند.
اختلاف و تشتت
اختلاف و تشتت هر ملتى موجب ذلت ، هلاکت و اسارت آنان در بند دشمنان خواهد بود.
قرآن کریم مى فرماید:
و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم (72)
راه نزاع و اختلاف نپیمایید که سست شوید و شوکت و قدرت شما از بین برود.
در سخن معجزه آساى على علیه السلام نیز درباره امتهاى گذشته و موجبات ذلت ایشان چنین آمده است :
... پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید. چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراکندگى انجامید و سخنها و دلهاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزبها گراییدند و خدا لباس کرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خویش از دستشان به دور کرد و داستان آنان میان شما ماند و آن را براى پند گیرند، عبرت گرداند... (73)
زیر سلطه بودن
انسانى که خداوند او را آزاد آفریده اگر به اختیار خود، طوق بندگى قلدران حاکم را به گردن افکند، شرافت انسانى خود را نابود کرده است .
امیرمومنان علیه السلام مى فرماید:
... و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا (74)
... بنده دیگران مباش در حالى که خداوند ترا آزاد آفریده است .
و در بیانى دیگر مى فرماید:
کل عزیز داخل تحت القدره فذلیل (75)
هر ارجمندى که تحت سیطره قدرتى باشد ذلیل است .
تجمل پرستى
تجمل پرستى و تشریفات گرایى موجب نیازمندى و وابستگى است ؛ زیرا زندگى تشریفاتى حد و مرزى ندارد تا با رسیدن به آن نیاز مرتفع شود و از جهت همین نیاز، وابستگى پیش مى آید. وابستگى به افراد یا منابعى که این نیازمندى را بتوانند بر طرف کنند، موجب ذلت و خوارى براى انسان مى شود؛ زیرا تامین کنندگان این گونه نیازها به شرط تامین منافع خود و بهره برى از شخص وابسته ، اقدام به این کار مى کنند.
اصولا وابسته شدن به زندگى و تشریفات آن براى همه به ویژه نیروهاى مسلح خطرناک است حتى اگر وابستگى به اشخاص زر اندوز و زورمند هم پیش نیاید، نفس دل بستن به جلوه هاى رنگارنگ زندگى مادى و پیوسته دنبال تجملات بودن انسان را از رسیدن به اهداف عالى باز مى دارد و باعث تحقیر شخصیت انسان و در نتیجه ذلت خواهد و اگر فرهنگ اسراف و تجمل پرستى بر نیروهاى مسلح حاکم گردد و نظامیان به آنها خو کنند، دیگر انتظار شجاعت ، استوارى مقاومت و دشمن ستیزى از چنین نیرویى بیهوده خواهد بود. چنانکه تجربه نشان داده است .
خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید:
اى پیامبر بگو - امت را - اگر شما پدران ، فرزندان ، برادران ، زنان ، خویشاوندان و اموالى که جمع آورده اید و تجارتى که از کسادى آن بیمناکید و منازلى را که به آن دل خوش داشته اید، بیش از خدا و رسولش و جهاد در راه او دوست مى دارید، پس منتظر باشید تا امر خدا برسد - و دنیا طلبان بدکار از کار خویش پشتیبان شوند - و خداوند بدکاران را - به راه بهشت و سعادت - هدایت نخواهد کرد. (76)
اخلاق ناپسند
رفتارهاى ناپسند و مذموم ، موجبات ذلت انسان را فراهم مى کند.
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
... و ایاکم و الاخلاق الدنیه فانها تضع الشریف و تهدم المجد (77)
بر حذر باشید از اخلاق پست چرا که انسان بزرگوار را پست مى کند و مجد و کرامت را نابود مى سازد.
و از جمله اخلاق هاى زشت که انسان را به خوارى دچار مى کند تکبر و دروغگویى است .
على علیه السلام مى فرماید:
من تکبر على الناس ذل (78)
هر کس با مردم با تکبر برخورد کند ذلیل مى شود.
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
و ان الکاذب لمهان ذلیل (79)
همانا دروغگو پست و خوار است .
بیائیم همه دوستداران و محبین ائمه علیه السلام در سالى که مقام معظم رهبرى - به جهات عدیده و با تامل و لحاظ همه جهات و مسائل گوناگون داخلى و خارجى - سال عزت و افتخار حسینى نام نهاده اند با پیروى از تعالیم عزت بخش ائمه معصومین علیه السلام و تاسى از رهنمودهاى حکیمانه آن بزرگوار شاگردانى موفق براى این مکتب بوده و تجلى بخش  عزت و افتخار حسینى در پرتو تعالیم مکتب نبوى صلى الله علیه و آله باشیم .
انشاء الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۲
محمدعلی مولایی بردسیر

 

 

 

نام مقاله : تحقیق در مورد الله

محقق:محمد علی مولایی بردسیر

 

 

 

الله پیش از اسلام

الله در پیش از اسلام بخوبی شناخته شده و ورای خدای یهودیان و مسیحیان، و بعنوان یک خدای بدوی و ساده مورد استفاده بود[۱] به طوری که او یکی از خدایان مکه بود.[۲] الله احتمالاً خدای برتر و مسلماً خدای آفریدگار بود.[۳] واژهٔ الله را تشکیل شده از دو بخش ال (الف و لام تعریف) + اله (خدا یا معبود) می‌دانند.[۴] پیشوند «ال» نشانگر آن است که الله برای مکیان شناخته شده‌بود.[۵]

  •  

ریشه‌شناسی واژه الله

واژهٔ الله را تشکیل شده از دو بخش ال (الف و لام تعریف) + اله (خدا یا معبود) می‌دانند.[۴] خویشاوندهای کلمه الّله در بین زبان‌های سامی دیگر مانند عبری و آرامی موجود است. برخی فرهنگ‌ها، کلمه‌های معادل آرامی الّله در زبان آرامی کتب مقدس را אֱלָהָא Ĕlāhā و فرم سریانی آن را ܐܰܠܳܗܳܐ ˀAlâhâ یا Ālōho دانسته‌اند.[۶] به‌هم‌چسباندن ال و اله در تشکیل الّله (خدا، فرم مذکر) مشابه به‌هم‌چسباندن ال و الهه در تشکیل «اللات» (خدا، فرم مؤنث) است.[۷]

اله (اِلاه) -در جمع آلِها- خدا، الهه در شعر پیشااسلامی به عنوان نامی الهی غیر وابسته به شخصیتی خاص پدیدار شده‌است، اگرچه این عنوان-به همراه ال تعریف-، برای مسیحیان (تا آنجا که انتساب اشعار به آنها معتبر باشد) و یکتاپرستان، الاله (الاِلاه) به ظاهر معنای خدای واحد را می‌داده‌است؛ برای دیگر شاعران تنها معنای کسی که عبادت می‌شود را می‌داده‌است، آنچنان که الالاه نشان می‌دهد: «خدایی که پیشتر نام برده شده‌است.»(به صورت الاحد) یا «خدایی که شاعر بدان می‌اندیشد»، و این صورت از استفاده تاکنون نیز برجای است (عبدالله)؛ ولی فارغ از این موارد به نظر می‌رسد که اله تنها در دورهٔ اسلامی برای نشان‌دادن خدایی ویژه به کار رفته‌باشد. استفادهٔ متناوب از الاِله سبب‌شد تا این واژه به صورت الله درآید و به صورت گسترده در شعر عرب پیش از اسلام مورد استفاده قرار گیرد (این نام نمی‌تواند در هر موردی جانشین دیگری شده‌باشد)، سپس تبدیل به یک اسم خاص شده‌است (اسم علم). ولی در حالی که این نام به صورت الاله در قرآن یافت نمی‌شود، به نظر می‌آید که در چند جا از واژهٔ الله به همان معنای پیشین سود برده شده‌باشد: مثلاً (سورهٔ انعام، آیهٔ ششم) «و هو الله فی السماوات» و اوست که در آسمان‌ها خداست و در سورهٔ قصص آیهٔ هفتادم: «و هوالله لا اله الا هو» و اوست خدا که معبودی جز او نیست، که در این مورد کنار هم نهادن الله و اله جالب توجه است.[۸]

«اله» مسلما با אֱלָהָא یکی‌است و شکل گسترش‌یافته مولفه «اِل/ایل» است که در زبان‌های سامی رایج است. زبان‌شناسان تاریخی عرب به طور مفصل در مورد ریشه و معنی کلمات «اله» و «الله» بحث کرده‌اند. مکتب نحوی بصره ارتباط مستقیمی بین اله و الله نمی‌بیند، به دلیل اینکه الله یا آناً ساخته شده (مرتجل) یا «لاه» از ریشه «ل-ی-ه» است که حرف تعریف «ال» به آن چسبیده‌است. برخی الله را وام‌واژه‌ای عبری یا سریانی دانسته‌اند، ولی اغلب اسم خاص «الله» برگرفته از الإله در نظر گرفته‌اند و سعی کرده‌اند اله را به ریشه‌ای سه‌حرفی (ثلاثی) ربط دهند. حدود ده صورت اشتقاق پیشنهاد شدند از ریشه‌های زیر:[۸]

1.     «ا-ل-ه»، ستودن و عاشق‌شدن، ولی زمخشری متذکرمی‌شود که فعل الهه از اسم الُهه به معنای سرگشته‌شدن، مبهوت‌شدن مشتق شده‌است، زیرا ذهن از شناخت ذات الله دچار بهت می‌شود (ولهه همان معنا را می‌رساند)؛ الِهه اِلا، چرخیدن به سوی... برای امنیت یا جستجوی صلح یا در اشتیاق (ولهه همان معنا را می‌رساند)

2. «ل-ی-ه»، از آنجا که لَها بلندپایه شدن و پنهان شدن معنا می‌دهد (باور مکتب بصری)

3.«ل-و-ه»، از آنجا که لَها آفریدن معنا می‌دهد.

4. اول و ایل، ریشه‌هایی که بر دیدگاه تقدم و اولویت نظر دارد.

5. ابوالبقاء کفوی در کلیات‌العلوم چنین نظر می‌دهد که واژهٔ الله ازها، اسم جمع و ضمیر سوم شخص و لام ملکی ساخته شده‌است.

تاریخچه الله در پیش از اسلام

«الله» در زمان پیش از اسلام بخوبی شناخته شده و «ورای خدای یهودیان و مسیحیان، و بعنوان یک خدای بدوی» مورد استفاده بود[۹] به طوری که او یکی از خدایان مکه بود.[۱۰] به طور مثال، می‌توان به وجود «الله» در نام عبدالله بن عبدالمطلب (پدر محمد) اشاره کرد. در میان مسیحیان و یکتاپرستان این واژه برای اشاره به خدا به‌کار می‌رفت.[۸][پانویس ۱]

آرتور جفری، استاد دانشگاه کلمبیا می‌نویسد:

نام الله، آنطوریکه از خود قرآن نیز گویاست، در زمان قبل از اسلام در میان اعراب شناخته شده بود. باری، هم نام «الله» و هم فرم مؤنث آن «اللة» در میان نامهای خدایان در کتیبه‌های شمال عربستان کمیاب نبودند.[پانویس ۲][۱۱]

خوان ادواردو کامپو، استاد دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا می‌نویسد:[۱۲]

شواهد تاریخی نشان می‌دهند که الله نام یک خدای بزرگ عربی در میان خدایان دیگر بود؛ مشابه آنچه در بین‌النهرین یافت می‌شد. پرستش او به عنوان خدای یکتا ممکن است قبل از قرن هفتم میلادی آغاز شده‌باشد ولی تنها توسط وحی‌های قرآنی به محمد به عنوان پیامبر اسلام بین ۶۱۰ تا ۶۲۳ بود که یکتاپرستی در میان اعراب بیان واضحی یافت.

گرهارد باورینگ، استاد مطالعات مذهبی و اسلامی در دانشگاه ییل می‌نویسد:[۱۳]

در زمان‌های خیلی قبل از محمد اعراب قبل از اسلام و به‌ویژه اهالی مکه خدایی بزرگ به نام «الله» را پرستش می‌کردند و او را به‌هنگام پریشانی می‌خواندند.

هربرت مولر استاد دانشگاه کرنل می‌نویسد:

الله (ال-اله) قدمتی کهن دارد - ایرانیان هزار سال قبل از محمد از نام او بعنوان یکی از متعدد خدایان متعال باستانی نام برده‌اند.[پانویس ۳][۱۴]

آلفرد گیوم می‌نویسد:

کهنترین نام خدا در جهان سامیان مرکّب از دو حرف اِ و ل بود که در میان بابلیان ایل و در میان عبریان اسرائیل اِل تلفظ می‌گشت. ارتباط این نام (که در میان آشوریان و بابلیان بمعنای ایزد بود) با «اله» یا همان «الله» اعراب به روشنی مشخص نیست. برخی آن را مرتبط با ایلاه، لقب خدای ماه، دانسته‌اند، اما روشن کردن این موضوع را باید برعهدهٔ باستانشناسان گذاشت. آنچه که مشخص است این است که در کتیبه‌های مردم نبطی، «الله» به معنای خدا بود.[پانویس ۴][۱۵]

نظریه مورخان عرب

به گفته مورخان عرب، قبل از آنکه عمرو بن لُحَیّ الخزاعی ظهور کند، عرب عدنانی و قحطانی همه تابع دین ابراهیم (حنیف) بوده و دین خود را از اسماعیل گرفته‌بودند.[۱۶] عمرو یکی از اشراف و سادات عرب بود و اعمال و گفتار او در میان عرب همچون شریعت بود.[۱۷][۱۸] او از شامات بتی به نام هبل را به مکه آورد، در کعبه گذاشت و مردم را دعوت به پرستش آن کرد.[۱۹][۲۰] برخی معتقدند او پنج بت را که از زمان نوح در جده مدفون بود را از خاک بیرون کشید و در میان مردم عرضه‌کرد[۲۱] و پایه‌گذار شرک و بت‌پرستی در شبه‌جزیره عربستان شد.

نظریه الله به عنوان خدای ماه

نظریه الله به عنوان خدای ماه ادعایی است که توسط برخی مسیحیان انجیلی مطرح‌شده، مبنی بر اینکه نام اسلامی برای خدا، الله، از نام خدای ماه مشرکان عرب نشات گرفته‌است. نتیجه‌گیری این نظریه این است که الله خدایی متفاوت از خدای یهودیان و مسیحیان است و مسلمانان خدای دروغینی را می‌پرستند. این ادعا بیشتر به رابرت موری، متکلم مسیحی، نسبت داده می‌شود که کتابش با نام «خدای ماه الله در باستان‌شناسی خاورمیانه» بیشترین ارجاعات را در مورد این موضوع و میم دارد. همچنین این نظریه در کارتون‌های «جک چیک» تبلیغ شده‌است.[۲۲] گفته‌شده استفاده از تقویم قمری و تصاویر ماه در نشان‌های اسلامی نتیجه این منشا برای الله است.[۲۳][۲۴] در سال ۲۰۰۹ جورج استارت، یک مردم‌شناس، نوشت: «یک سرشماری جدید برای شورای روابط اسلامی-آمریکایی نشان داد که حدود ۱۰٪ از آمریکایی‌ها براین باورند که مسلمانان پگان‌هایی هستند که خدای ماه را می‌پرستند، عقیده‌ای که به شدت توسط برخی فعالان مسیحی تبلیغ می‌شود[۲۵]

این ادعا توسط هم دانشوران مسلمان و هم غربی رد شده‌است[۲۶] و برخی آن را توهین‌آمیز خوانده‌اند.[۲۷] استدلال شده که الله به سادگی معادل عربی «خدا» در زبانی عربی است که در اصل از کلمات عبری «ال» و «الوهیم» مشتق شده که در سفر پیدایش تورات به کار رفته‌اند. برطبق گفته لوری پیک، «الله به‌سادگی کلمه‌ای عربی به معنی خداست. در حقیقت، مردم عرب‌زبان، مسیحی، یهودی یا مسلمان معمولا از «الله» برای توصیف خدا استفاده می‌کنند، همانگونه که آلمانی‌ها از «Gott» و فرانسوی‌ها از «Dieu».»[۲۲] در حالی که بقیه ایزدان هم با صفت «اله» خوانده می‌شدند، در عبری هم وضعیت دقیقا به همین‌گونه است. در ده فرمان کلمه «الوهیم» برای اشاره به بقیه خدایان استفاده شده است (شما هیچ خدای دیگری به جز من نخواهید داشت.) همانگونه که برای اشاره به خدای خالق نیز استفاده شده‌است.[۲۸]

رابطه الله با دیگر ایزدان مکه

بت هبل مهم‌ترین بت مکه بود و در میان عموم مردم، چنان بر سایر ایزدان مکه سایه افکنده‌بود که گمان می‌رود دلبستگی مردم به این بت مانعی بر سر راه پذیرش الله بود.[۲۹]

لات، منات و عزی دختران الله محسوب می‌شدند[۳۰] و به عنوان شفیعانی برای نزدیکی به الله پرستش می‌شدند.[نیازمند منبع] این سه‌بت به شکل سنتی «بنات الله» نامیده می‌شدند؛ هرچند بنات الله در اصل احتمالا معنی‌ای جز «موجودات آسمانی» نمی‌دهد.[۳۱]

 

 

الله

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/7/79/Allah.svg/240px-Allah.svg.png

نام الله

برای دیگر کاربردها، خدا (ابهام‌زدایی) را ببینید.

الله به معنی خداوند در زبان عربی است. مسلمانان الله را تنها خدای عالم می‌دانند. این کلمه توسط عرب‌زبانان مسیحی و یهودی نیز در اشاره به خدا به‌کار می‌رود؛ ولی در مغرب زمین، این کلمه بدلیل استفاده مسلمانان از آن شهرت یافته‌است.[۱][۲][۳]

این کلمه توسط اعراب بت‌پرست پیش از اسلام نیز برای اشاره به خدای خالق استعمال می‌شده‌است.[۴] مفاهیمی که به کلمه الله نسبت داده شده در بین مکاتب مختلف تفاوت‌هایی با هم دارد. قبل از اسلام الله خدای یکتا نبود، بلکه یاران و همراهان و پسران و دخترانی داشت.[۵] این مفاهیم با ظهور اسلام به شدت مردود شناخته شد. در اسلام، الله نام برتر خداوند بوده؛ باور مسلمانان این است که تمامی نام‌های دیگر الهی به این نام اشاره می‌کنند.[۵] الله یکتاست، تنها خدا بوده، و خالق توانای جهان می‌باشد.[۱][۲] اعراب مسیحی جز الله کلمه دیگری برای اشاره به خدا ندارند. آنها به عنوان مثال از کلماتی مانند الله الاب (به معنی خدای پدر) استفاده می‌کنند. یک مسلمان واقعی بدون در نظر گرفتن نژاد و جنسیت خود، باید به یکتاو یگانه بودن الله به صورت قلبی، زبانی و عملی اعتقاد داشته و اعتقاد خود را توسط جمله شهادتین (اَشهدُ انْ لا اِلٰهَ الا الله و اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله) به معنای «گواهی می‌دهم، خدایی جز خدای یگانه (الله) نیست و گواهی می‌دهم، همانا محمد پیامبر خداست.» بیان کند.[۶][۷]

محتویات

ریشه‌یابی

نوشتار اصلی: الله در پیش از اسلام

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/60/Istanbul%2C_Hagia_Sophia%2C_Allah.jpg/220px-Istanbul%2C_Hagia_Sophia%2C_Allah.jpg

نقش الله بر روی مدال بزرگی در مسجد ایاصوفیه در شهر استانبول ترکیه.

در ریشه‌یابی واژه آن را تشکیل شده از دو بخش ال (الف و لام تعریف) + اله (ایزد یا معبود) می‌دانند.[۸] خویشاوندهای کلمه الله در بین دیگر زبان‌های سامی مانند عبری و آرامی موجود است. برخی فرهنگها، کلمه‌های معادل آرامی الله در زبان آرامی کتب مقدس را אֱלָהָא Ĕlāhā و فرم سریانی آن را ܐܰܠܳܗܳܐ ˀAlâhâ یا Ālōho دانسته‌اند.[۹] به هم چسباندن ال و اله در تشکیل الله (خدا، فرم مذکر) مشابه به هم چسباندن ال و الهه در تشکیل «اللات» (خدا، فرم مؤنث) است..[۱۰] در عمده دست نوشته‌های قدیمی اعراب مسیحی یا یهودی پیش از اسلام، کلمه «الله» به صورت «الاله» ثبت شده‌است.

به‌کارگیری

دوران پیش از اسلام

در دوران پیش از اسلام در مکه، الله بخوبی شناخته شده و ورای خدای یهودیان و مسیحیان، و بعنوان یک خدای بدوی و ساده مورد استفاده بود[۱۱] به طوری که او یکی از خدایان مکه بود.[۱۲] الله احتمالاً خدای برتر و مسلماً خدای آفریدگار بود.[۱۳] لات، منات و عزی دختران الله محسوب می‌شدند.[۱۴]

در اسلام

واژه «الله» به شکل مکتوب در رسم‌الخط عربی از احترام ویژه‌ای نزد مسلمانان برخوردار است و بسیاری از ایشان دست زدن به این واژه را بدون وضو جایز نمی‌شمارند. از این رو بسیاری از مسلمانان هنگام نوشتن به جای این کلمه، «ا...» می‌نویسند. مثلاً «آیت‌ا...» به جای «آیت‌الله». این رسم در میان یهودیان نیز برای نوشتن واژه‌هایی که به خدا باز می‌گردند رایج است.

بقیه اعراب

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/60/Taslis_Diatessaron.JPG/300px-Taslis_Diatessaron.JPG

دستونشته Mussai Borg از انجیل دیاتسرون عربی

پیش از اسلام، اعراب مسیحی و یهودی خدای خود را الله می‌نامیدند، همچنین دیگر نامهای خدا در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، اِل، الوهیم، یهوه و یهوه صبایوت است. پیشتر «الله» فقط برای جانشینی یهوه به کار می‌رفت. ابن میمون یهودی آن را تنها برای یهوه و نه برای الوهیم به کار برده‌است. همچنین مشرکان پیش از اسلام هم، یکی از خدایان و خالق اصلی هستی را الله می‌دانستند.[۱۵]

نشان و سمبل

در ایرانپرچم ایران ۲۲ بار واژه الله‌اکبر به رنگ سفید و به نشانهٔ پیروزی انقلاب در روز ۲۲ بهمن، در حاشیهٔ پایین رنگ سبز و حاشیهٔ بالای رنگ سرخ نوشته شده‌است و نشان وسط پرچم نیز به شکل واژه الله و لا اله الا الله است. در عراقپرچم عراق از واژه الله اکبر و در عربستان سعودیپرچم عربستان سعودی نیز از واژهٔ لا اله الا الله محمد رسول الله استفاده‌شده‌است. لازم است ذکر شود که نماد الله بعد از اسلام بر روی سکه‌ها و امثال ان استفاده می‌شد

منابع

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۳
محمدعلی مولایی بردسیر
سلام به سایت بنده خوش امدید 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۳
محمدعلی مولایی بردسیر

با سلام و عرض ادب در صورت سفارش مقاله در موضوع خاصبا شماره تلفن بنده در ارتباط باشید ( بصورت رایگان ااست)البته اگر بتونم کمکتون کنم  و در صورت سوال یا اشکال علمی اعتقادی در قسمت نظرات بنویسید هنراه با تلفن خودتون09135416059 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۲
محمدعلی مولایی بردسیر